وقتی اسیرِ سفره ی افطار می شوم
پاتوق دانشجویی طبیب دوّار |
وقتی اسیر سفره ی افطار می شوم
غافل ز طعم جلوه ی دلدار می شوم
بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار
پُـر تا گلو شبیه یک انبار میشوم
چون کوهی از جهالت و ناشکری و ریا
بر شانه های ماه خدا بار می شوم